عطرین جانعطرین جان، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

آوای زندگی

ماه اول...16 اردیبهشت ماه 1391

عطرین جان امروز یک ماه شما تمام شد...مبارک باشه... وزنت 3200 گرم شده و قدت 51 سانتی متر شده...داری بزرگ میشی...امیدوارم همیشه صحیح و سالم باشی... همچنان شبها تا ساعت بیدار هستی و بعد تا ساعت 7 می خوابی...ولی یه صداهایی از خودت در میاری که بابایی رو بیدار می کنی... امیدواریم که تا تموم شدن 40 روزت خوابت منظم بشه...راستی شما به سختی پستانک می خوری... هر چی برات گرفتیم از مارک های avent,babisil,wee,bebedore نخوردی...ولی مامان جون وباباجون رفتن داروخانه و یه پستانک پنبه ریز برات خریدن ..جالبه اونو می خوری ...الان هم خودت راحتی و هم ما... شیر خشک هم مارک بیومیل پلاس 1 می خوری...البته بیشتر شبها می خوری... این هم زندگی شماتو این ...
3 آبان 1391

متولد شدن عطرین خانم...

روز چهارشنبه ١٦ فروردین من و بابایی که شب قبلش هم از استرس و خوشحالی خوب نخوابیده بودیم ساعت ٥:٤٥ بیدارشدیم و حاضر شدیم و رفتیم بیمارستان لاله... حدود ٧:١٥ دقیقه رسیدیم و ولی هنوز مامان جون و باباجون نرسیده بودند...در همون ابتدا من رفتم بخش زایمان و تو یه اتاق بستری شدم... هر مامانی تو یه اتاق بود و وقتی صدای قلب شماها رو چک می کردند ما همه می شنیدیم...پرستارها خیلی مهربون بودند...تا ساعت ٩ توی همون اتاق بودم و کمی هم خوابم برد...بالاخره گفتند مریض دکتر بهراد...رفتیم جلوی بخش و بابایی و مامان جون  و زندایی بودند...مامان جون رنگش بیشتر از من پریده بود...بابایی به من گفت از اتاق عمل نمی ترسی؟ خلاصه رفتیم و بعد از حدود یک ربع خانم دکت...
3 آبان 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد